مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان
شنبه 9 آذر 1392برچسب:, :: 18:30 ::  نويسنده : باقرزاده

معنای واقعی تکفیری گری!/ اوج توحش در فتوای عالم سعودی

 

به گزارش اسلام تایمز به نقل از پایگاه خبری الخبر پرس، شیخ ناصر العمر، از علما وهابیت و از مفتی های عربستان سعودی در پاسخ بر یک استفتا مبنی بر طریقه تعامل و مقابله با شیعیان مطالبی را بیان نمود که مضمون آن بدین قرار است:

استفتاء :

همانطور که می دانید خطر رافضی ها از خطر یهودی ها و نصرانی ها برای اسلام بیشتر است و ما چگونه می توانیم برای نجات اسلام خطر رافضی ها را کنترل نماییم؟

جواب:

بسم الله الرحمن الرحیم
والصلاه و السلام علی محمد و صحبه اجمعین
در ابتدا باید یک حقیقت را دانست و آن اینکه ریشه کن کردن رافضی ها به دست حکومت اسلامی جهادی است و اما بعد از اینکه شرایط مهیا گردید در مقابل این رافضی ها دو انتخاب وجود دارد. یکی اینکه به اسلام ما اسلام بیاورند و دیگر اینکه بر دین خود باقی بمانند و ذبح شوند. اما اگر راه دوم را انتخاب کردند چند مساله را در نظر داشت: اولا باید آنها را مانند میش ذبح کرد و فقط با شمشیر با آنها رو به رو شد و آنقدر خون آنها را ریخت تا اینکه خون به زانوهای شما برسد و چه منظره دل انگیزی است که تو بتوانی تکه های بدن رافضی ها را در دریای خون ببینی و صدای امواج این دریا گوش های تو را نوازش دهد و دیدن بدن تکه تکه شده آنها در این دریای خون چشم های تو را بنوازد.

ثانیا اینکه باید زنان رافضی را اسیر کرده و آنها را بین مجاهدین تقسیم نمود. البته باید این زنان را به سه دسته تقسیم نمود: دسته اول زنان باکره زیبارو هستند که باید میان مجاهدین طراز اول تقسیم گردند. دسته دوم زنان زیبارو هستند که باید میان مجاهدین دیگر که در مرتبه دوم هستند تقسیم شوند و دسته سوم زنانی هستند که از جمال حظی نبرده اند که این دسته باید میان دیگر مجاهدینی که به علت عذر موفق به جهاد نشده اند و یا در امر جهاد کوتاهی نموده اند تقسیم شوند و من گمان می کنم این یک تقسیم بندی عادلانه باشد.

در مورد بچه های رافضی نیز باید گفت: باید این بچه ها را به مدارس اسلامی بفرستیم و آنها را به دقت تعلیم دهیم و معنای واقعی توحید و عقاید اسلامی را به آنها بیاموزیم. همچنین باید به آنها تمرینات سخت نظامی داده و آنها را آماده جهاد نماییم و در فتوحات اسلامی از آنها استفاده نماییم ( تا در موارد لازم پیش مرگ مجاهدین ما گردند ) کما اینکه در زمان حکومت عثمانی نیز اینچنین بوده است.

اما در صورتیکه رافضی ابراز کنند اسلام آورده ایم هر چند ممکن است تقیه کرده باشند اما به ظاهر اسلام آنها اعتماد می کنیم. البته ما در مقابل آنها تصمیماتی را اتخاذ نموده و امتحاناتی از آنها می گیریم تا ببنیم چه حد به اسلام خود پایبند هستند و می توان آنها را در مواجهه با این امتحانات شناخت. به طور مثال : در قدم اول مساجد و عبادت گاه ها و حرم ها و ضریح های شرک آلود رافضی ها را باید نابود کرد و کسانی که از عمل ناراحت شوند چهره خبیث خود را نمایان کرده اند.

در قدم دوم کودکان جوان رافضی ها را وارد مدارس خاص اهل تسنن می کنیم تا با به آنها درس توحید و سنت یاد داده شود و تا زمانی که اعتقادات آنها راسخ نگردد ایشان را رها نمی کنیم.

در مرحله سوم خانه های رافضی ها را باید مرتب تفتیش نمود تا ببنیم آیا آثاری از کتب ضاله و شرک آلود در آن یافت می گردد یا خیر؟

در مرحله چهارم از کودکان رافضی ها سوالاتی شود تا مشخص شود آیا در منزل اعتقادات رافضی مطرح است یا اهل تسنن؟

پنجم اینکه باید رافضی ها را در در سرزمین اسلامی منتشر کرد و از تمرکز و تجمع آنها در مکانی خاص جلوگیری نمود.

ششم اینکه باید در روز عاشورا مراسم جشن برپا شود و آنها را مجبور کرد تا در این مراسم شرکت کنند.

هفتم باید اسامی سنی برای خود و کودکان خود انتخاب نماید مانند ابوبکر و عمر و معاویه و …
هشتم باید به امامانی که ادعا می کنند رهبرشان هستند مانند خمینی و سیستانی و … توهین نموده و از آنها بیزاری جویند.

بابت مطالب منتشر شده که خلاف شئون اسلامی، انسانی و ادب است عذرخواهی می کنم و این مطالب صرفا ترجمه گفته های این مفتی حرامزاده می باشد.

به گزارش «شیعه نیوز»، در اقدامی که دلیلی محکم بر جنگ رسانه ای و سیاسی سعودی بر علیه شیعه و مرجعیت آن و به خصوص آیت الله سیستانی می باشد و در ادامه همگامی مفتی های معلوم الحال سعودی، به تازگی عبارات توهین آمیزی علیه آیت الله سیستانی منتشر شده است.

منابع اطلاعاتی از شرقیه عربستان گزارش داده اند مفتی وهابی محمد العریفی پس از وصف شیعیان به مجوس عبارت توهین آمیزی را که بهتر است به خود مفتی نسبت داده شود در مورد شخص آیت لله سیستانی به کار می برد؛ هم چنین سایت های رسانه ای سعودی کارتونی توهین آمیز و ناشایست که حتی وصف آن نیز صحیح نمی باشد منتشر نموده اند.

این منابع اطلاعاتی افزودند: سعودی بر حملات خود علیه شیعه به صورت عام و بر شیعیان عراق به صورت خاص افزوده است، این کشور با دلارهای خود تعداد زیادی از باقیماندگان حزب بعث عراق و شیوخ افراطی را در برخی مناطق عراق با خود همراه نموده و از آنها برا رسیدن به مقاصد خود استفاده می کند، به نحوی اطلاعات حاکی از آن است که به عنوان مثال "حارث الضاری" وضعیت روزانه عراق را به سعودی گزارش می دهد.

((مطلب زیر را برای آگاهی اهل سنت گذاشتم تاموالیانشان را بهتر بشناسندمحمد العریفی همان شخصی است همسر خودش را برای جهادنکاح فرستاد این مفتی قوّادهمان کسی است که صحبت کردن پدر با دختررا بدون حضور مادر حرام اعلام کرد"کافرهمه را به کیش خود پندارد"حالا اهل سنت خودتان قضاوت کنیددرضمن برای مشاهده کلیپ قمار بازی این مفتی قوّادبه آپارات مراجعه کنید تا بهتر با بزرگان اهل سنت آشنا شوید))

 

 

شراب خواری چهره سرشناس وهابی


انتشار این تصویر به قدری به این مفتی وهابی فشار آورده که او تلاش کرد عکس را ساختگی معرفی کند اما دیگر حاضران در آن مراسم، در مطالب مختلف و اظهاراتی گوناگون حضور «محمد العریفی» در آن مراسم را تأیید کردند…

  «محمد العریفی» یکی از سرشناس ترین و جنجالی ترین مفتی های وهابیت در عربستان سعودی به شمار می رود.

وی اخیرا در مراسمی شرکت کرده و مقدار کمی هم شراب نوشیده است. تصویر حضور او در این مراسم – که به خودی خود رفتار شبه ناک و غیر شرعی به شمار می رود – به صورت گسترده در سایت های عربی و صفحات شخصی سایت های اجتماعی منتشر شده و جنجالی جدید را آفریده است.

انتشار این تصویر به قدری به این مفتی وهابی فشار آورده که او تلاش کرد عکس را ساختگی معرفی کند اما دیگر حاضران در آن مراسم، در مطالب مختلف و اظهاراتی گوناگون حضور «محمد العریفی» در آن مراسم را تأیید کردند.

گفتنی است او سال گذشته در یکی از سخنرانی های خود قرآن کریم را مورد تمسخر قرار داد. وی در آن سخنرانی عبارت هایی در مورد میوه سیب را با لحن و صدای ترتیل قرآن کریم خواند و گفت: این آیاتی بود از سوره سیب. مخاطبان حاضر در سالن هم از اقدام وی خرسند شده و همگی خندیدند.

او سال گذشته همچنین طی اظهاراتی مرجع عالیقدر جهان تشیع، حضرت آیت الله سید «علی سیستانی» را مورد تمسخر و اهانت وقیحانه ای قرار داد. پس از آن، شیعیان جهان به قدری خشمگین شده و به رژیم سعودی فشار آوردند که در نهایت آل سعود از العریفی خواست تا حرف خود را پس بگیرد و رسما از شیعیان عذرخواهی کند.

 

 

(عدّه ای ازدوستان پیگیر این موضوع ومتن این نامه بودند به این خاطر متن کامل این نامه رو گذاشتم)

 

به گزارش شیعه آنلاین، حجة الاسلام و المسلمین شیخ "محمّد امیری سوادکوهی" از پژوهشگران و نویسندگان جوان شیعه که آثار و تألیفات متعدد و تأثیرگذاری در باب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و اکابر علمی جهان اسلام به رشته تحریر درآورده و از فعالان شیعی در سطح بین الملل بشمار می رود، در آستانه جشن جهانی دهه فرخنده غدیر و عیدالله الاکبر غدیر خم، در پیامی مهم و علمی که نسخه ای از آن را برای پایگاه خبری شیعه آنلاین ارسال نمود، خطاب به مولوی "عبدالحمید اسماعیل زهی" از بزرگان اهل سنت زاهدان، او را به مذهب حَقّه اهل بیت علیهم السلام دعوت نمود و بر ضرورت وحدت و همدلی بین شیعیان و اهل تسنن در پرتو ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام تأکید کرد.

این پیام که به همراه یک جلد کتاب ارزشمند "اتمام حجّت" (رهیافتی به استدلال ها و حجّت های گسترده اثبات حقانیت امیرالمؤمنین علی علیه السلام) از تألیفات این محقق شیعی، برای جناب مولوی ارسال شده، بدین شرح می باشد:
 
بسم الله الرحمن الرحیم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه الکریم و مبرم خطابه العظیم: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم (اَلْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دينَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ ديناً) «المائدة: 3» و قال سبحانه: (وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيمَ) «الصافات: 83»

عن أبي جعفر عليه السلام أنه قال: «ليهنئکم الاسم». قلت: و ما هو، جعلت فداک؟ قال: «الشيعة». قيل: إن الناس يعيروننا بذلک! قال: «أما تسمع قول الله: وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ، و قوله: فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ ؛ فليهنئکم الاسم» «الإستیعاب، جلد3، صفحه40»

جناب آقای مولوی عبدالحمید اسماعیل‌ زهی
سلام علیکم

از آنجایی که در آستانه سالروز بزرگترین رویداد تاریخ بشریت و به گواهی قرآن کریم ، روز اکمال دین و اتمام نعمت یعنی عیدالله الاکبر غدیر، (سالروز امامت و وصایت اعجوبه جهان خلقت ، نفس و جان رسول خاتم، حضرت صدیق اکبر و فاروق اعظم امیرالمؤمنین علی علیه السلام) قرار داریم، برآن شدم ضمن ایراد مطالبی دقیق و مهم ، حضرتعالی را که از علما و متدیّنین نزد اهل تسنن بشمار می آیید ، به مذهب حقّه تشیع و پذیرش ولایت برحق امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرا بخوانم، همان مذهب نورانی اهل بیت رسول خدا علیهم السلام که قرآن کریم آن را بر همگان واجب فرموده و  ابراهیم خلیل الرحمان را نیز  بعنوان شیعه به جهانیان معرفی نمود: (وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيمَ) «الصافات: 83» و آنگاه فرمود: (مِلَّةَ أَبيکُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ وَ في‏ هذا لِيَکُونَ الرَّسُولُ شَهيداً عَلَيْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ) «الحج:78» و سپس فرمود: (وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ...) «البقره: 130»؛ از این رو  شما را به این مذهبِ حق آسمانی دعوت می نمایم تا ان شاءالله در پرتو حصن حصین ولایت امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام و قلعه امن دو ثقل و یادگار رسول خدا، یعنی «قرآن و عترت» در مسیر کمال و انسانیت قدم برداشته و به کمک یکدیگر وحدت بی نظیر مسلمین را تحت لوای حضرت وصی، امیرالمؤمنین علی علیه السلام به رخ جهانیان بکشانیم و آن را در تاریخ اسلام رقم بزنیم. وحدتی که آرزوی حضرت رحمت للعالمین صلی الله علیه و آله است. شایسته است که قبل آنکه عرائضم را تقدیم حضورتان کنم، یاد آور شوم: بزرگان مذهب حَقّه تشیع که خود از منادیان وحدت امت اسلامی بوده اند به ما آموختند، وحدت مسلمین در پرتو تبعیت از ولایت حق ، لازمه امت اسلامی در مقابل جهان کفر  بوده، ولکن مذاکرات علمی رسانه ای، منافاتی با آن وحدت ناگسستنی ندارد.

بی شک این قرن که موسوم به قرن امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام و قرن اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است می تواند فرصت مناسبی برای تمامی حقیقت طلبانِ آزاد اندیش جهان برای روی آوردن به مذهب حَقّه تشیع که همان مذهب اهل بیت  علیهم السلام و ولایت بر حق امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام است باشد.

همانطور که مستحضرید، خدای متعال از ابتدای خلقت انسان، حضرت آدم ابوالبشر را به لباس علم زینت بخشید و زمانی که خلعت نبوت را برقامت دل آرای خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله پوشانید، اوّلین سوره‌ای که بر قلب نازنینش فرود آورد، ارزشِ نعمتِ علم و دانش را بازگو کرد و همانا کامل‌ترین علوم و دانش‌ها و هدایت ها، آن است که از جانب حضرت حق، برقلب نورانی انبیای الهی نازل شده است که جامع‌ترین آن بر حضرت ختمی مرتبت، حضرت محمّدبن عبدالله صلی الله علیه و آله فرود آمده که علم کامل ، جامع و بدون نقصان را فقط از این منبع می‌توان اخذ نمود و به آن مرتبه از کمالات رسید.

سؤالی که ابتدائاً مطرح می شود این است که چگونه می توان پس از شهادت مظلومانه رسول خاتم از شهر علم نبوی بهره مند گشت و در امتداد نبوت قرار گرفت و علوم الهی و دین حق را به آیندگان ابلاغ نمود؟!

پاسخ این پرسش، بسیار مهم و حیاتی است و می بایست آنرا از لسان مبارک حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله جویا شد که ابوهریره و ابن عمر، و بسیاری از بزرگان شما در کتاب کنزالعمال، جلد 1 صفحه 103، حدیث 463 و 464 نقل می کنند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

«من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة الجاهلیة؛ هر که از دنیا برود در حالی که امام زمان خود را نشناخته است به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.» پس بنابراین امام زمان شما و افرادی که قائل به امامت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نیستند، که می باشد؟آیا هیچ فکر کرده اید که چرا در نمازهای واجب یومیّه، واجب است که حداقل ده مرتبه سوره حمد را بخوانیم و بگوییم (اِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ)؟ براستی صراط مستقیم بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه وآله چه فردی می تواند غیر از امام معصوم علیه السلام باشد؟ لذا در کتاب غایة المرام صفحه 434 در تفسیر آن آمده: «صراط مستقیم امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام و یازده امام معصوم از فرزندان حضرت می باشند که‌ راه‌ راست‌ و منهاج‌ مستقیم‌ است‌؛ پس‌ باید از آن‌ پیروی‌ کنید و بدان‌ چنگ‌ زنید! چون‌ آن‌ صراط‌ و منهاج‌ بسیار روشن‌ و واضح‌ است‌ و هیچگونه‌ انحراف‌ و کج‌ روی‌ در آن‌ نیست‌!». مؤید این معنی آن است که در کتاب «فرائد السمطین، جلد 1 صفحه 178، حدیث 141»  از جناب عمار یاسر نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: «یا عمار ان رایت علیا قد سلک و ادیا و سلک الناس وادیا غیره، فاسلک مع علی ودع الناس. انه لن یدلک علی ردی و لن یخرجک من الهدی؛ ای عمار اگر دیدی که علی از راهی رفت و همه مردم از راه دیگر، تو با علی برو و سایر مردم را رها کن. یقین بدان علی هرگز تو را به راه هلاکت نمی برد و از شاهراه رستگاری خارج نمی سازد».

همچنین کتاب سنن ترمذی جلد5 صفحه 591 حدیث 3714 از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که حضرت فرمودند: «اللّهم أدر الحق مع علی علیه السلام حیثما دار ؛ خدایا حق را همراه علی قرار ده هرکجا که علی باشد.» این جاست که می بایست بنابر آیه شریفه (أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ)  به دستور مقام شامخ نبوی، درب خانه علوی را کوبید و از این راه به صراط مستقیم رسیده و  وارد مدینه فاضلة کامله شد.

بارها در تاریخ شیعه و سنی خواندیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله همه درب‌های منازل را به سمت مسجد النبی بستند مگر درب خانه امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام را.  در باب علم نیز چنین اختیار نمودند و دربی را جز درب خانه او به سوی معارف الهی و حقایق آسمانی باز ندیدند و فرمودند: «انا مدینة العلم وعلی بابها؛ من شهرعلمم و علی درب این شهراست». «معجم جامع الأصول، جلد8، ص657 صفحه،‌ ح6501 ـ تاریخ الخلفاء صفحه 137  و ...»

فخر رازی که از بزرگترین مفسران اهل تسنن به شمار می رود و به «امام المشککین» نیز موصوف است، در آنجا که در باب جهرخواندن «بسم الله الرحمن الرحیم» نماز می‌رسد، قاطعانه می‌گوید: «من اتخذعلیاً اماماً لدینه فقداستمسک با لعروه الوثقی فی دینه ونفسه؛   کسی که علی  را پیشوا و امام دینش قرار دهد، به دستگیره ناگسستنی چنگ زده است».

آری، او نیز بر این مطلب مهم تاریخ اقرار کرد و همگان را به چنگ زدن به ریسمان محکم الهی یعنی امامت و ولایت امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام فراخواند.

همچنین در ده ها کتاب از کتب معتبر نزد شما (اهل تسنن) از جمله کتاب مناقب ابن مغازلی ص ۴۲ و لسان المیزان ابن حجر، جلد ۱، صفحه ۵۱ ، میزان الاعتدال ذهبی، جلد ۱، صفحه ۲۸، الصواعق المحرقة، صفحه ۷۵، الریاض النضره محب طبری، جلد۳، صفحه ۱۶۷ آمده: هنگامی که خدای متعال اوّلین و آخرین را جمع کند و صراط بر جهنم نصب گردد، هیچکس از آن عبور نخواهد کرد مگر آن کس که براتی حاکی از ولایت علی بن ابی طالب همراه داشته باشد.

جناب مولوی عبدالحمید!

این احادیث شریف را از کتاب های ارزشمند شیعه نقل نکردم! بلکه این مطالب مهم را از قرآن مجید و از کتبی که مورد اعتماد حضرتعالی و تمامی اکابر اهل تسنن هست تقدیم حضورتان کردم. سؤالی که از محضرتان دارم آن است که حقیقتاً  در مباحث علمی با اهل تسنن، می بایست نظر چه کسی را پذیرفت ؟! نظر بزرگان اهل تسنن را ؟؟؟! یا بزرگان و رجال نامی شیعه را؟؟؟ اگر واقعاً سخنان بزرگان شیعه را قبول ندارید…پس بیایید و ببینید بزرگان و علمای شما چه در کتاب هایشان نوشته اند و به حقانیت، امامت و ولایت چه کسی اعتراف نمودند.

واقعاً نمی دانم دلیل بیش از هزار سال تأمل و تعلل به خاطر چیست؟! و چرا عده ای نتوانستند برتری، حقانیت، امامت و وصایت امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب علیهماالسلام بر سایر صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله را به خود بقبولانند...! عجیب‌تر آنکه، صد‌ها تن از اکابر و علمای اهل تسنن، احادیث امامت، وصایت، منزلت و غیره را در کتاب های معتبر نزد عامه نقل نمودند و به عظمت و برتری امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام نسبت به سایر صحابه شهادت دادند که فخر شیعه مرحوم آیت الله علامه امینی رضوان الله تعالی علیه در کتاب گران سنگ «الغدیر» بیش از 140تن از آن‌ها را جمع آوری نمودند.

جناب آقای مولوی عبدالحمید!

متأسفانه در عصر حاضر شاهد این مطلب خلاف انسانی، (چه رسد به خلاف اسلامی بودنِ آن) هستیم که مع الاسف برخی از مولوی های بی خِرَد در مصر و عربستان و پاکستان، حکم قتل عام مسلمانان شیعه را به جرم محبت ، مودت و ولایت اهل بیت علیهم السلام و تبعیت از سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله صادر می کنند! مگر جناب ابوذر که رسول خدا صلی الله علیه و آله از راستگویی او خبر داده، نقل نکرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه؛ مسلمان آن است که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.» «سنن بیهقی جلد10 صفحه187.»

واقعاً سنّت رسول الله در گروِ  چیست و در تبعیت از کیست؟ شما عایشه را ام المؤمنین می دانید و سخنان او برای علمای اهل تسنن مورد وثوق است. سؤالی که از حضرتعالی دارم این است که مگر عایشه بارها اعتراف نکرد که آگاه ترینِ مردم به سنّت، على بن ابى طالب علیه السلام است. این مطلب مهم را از کتب شیعیان عرضه نمی دارم بلکه در کتاب تاریخ دمشق، جلد42، صفحه 408 و الاستیعاب، جلد3، صفحه 206، الرقم 1875; مناقب خوارزمى، صفحه 91، حدیث 84. و... نقل می کنم.حال وقتی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهماالسلام آگاه ترین مردم به سنت است، قرآن مجید او را واجب الاتباع می داند، آنجا که می فرماید: (أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى‏ فَما لَکُمْ کَيْفَ تَحْکُمُونَ) «یونس: 35»

پس بدین ترتیب، طبق آیات قرآن مجید و روایات وارده در کتب معتبر نزد اهل تسنن، شیعه همان اهل سنت واقعی و حقیقی است که سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله را در تبعیت از وصی بلافصل رسول خاتم، یعنی حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام می داند.

جناب مولوی عبدالحمید!

اینجانب به هیچ وجه قصد ناخشنودی و ناراحتی شما را ندارم و از آنجایی که احترام خاصی برای علم قائلم علمی سخن می گویم و به دستور قرآن مجید (اُدْعُ إِلى‏ سَبيلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ)«النحل125» فرمان می برم، امید است حضرت عالی این دعوت به حق و فی سَبیلِ رَبّک را طبق فرمایش قرآن (الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) «الزمر 18»  اجابت نموده و آن را وسیله ای جهت تطبیق حکم خدا که به اتحاد و عدم تفرقه امر فرموده (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا)«آل عمران 103» قرار دهید و خدای ناکرده بهانه ای نباشد برای ایجاد تنش، تفرقه و اختلاف که خلاف صریح دستور قرآن مجید بوده و به صلاح مسلمانان و جهان اسلام هرگز نبوده و نخواهد بود.

اینجانب در طول دوران علمی تحقیقی ام ، بسیاری از کتب معتبر نزد اهل تسنن را مطالعه نمودم ، در کتاب تاریخ الامم و الملوک محمّد بن جریر طبری سنی ، جلد 2 صفحه 460 خواندم که می نویسد: خلیفه اوّل (از دیدگاه عامّه) بارها می گفت:  به درستی که برای من شیطانی هست که بیم می دهد. اگر کاری را درست انجام دادم یاریم کنید. و اگر کاری را اشتباه و غلط انجام دادم مرا به راه راست بیاورید!

 سؤال اینجانب از حضرتعالی این است که آیا طبق دستور آیه 35 سوره مبارکه یونس (أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى‏) می توان به شخصی که خود از عدم قدرت معنوی و ثباتش سخن می گوید تبعیت کرد؟ البته  درکتاب مورد اطمینان و صحیح نزد اهل تسنن از جمله تاریخ طبری جلد 3صفحه210, التمهید باقلانی صفحه196, شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 2صفحه 19 نیز روایت شده است: عمر بن خطاب بارها در اجتماعات می گفت بدون شک بیعت با خلیفه اول مسئله فتنه انگیز و حساب نشده ای بود, همانند کارهای فتنه انگیز و بی اساس جاهلیت، پس هر که آن را تکرار نمود او را به قتل رسانید.

 بنده نمی دانم آیا شما این کلمات و این سخنان را درکتابهای خود ملاحظه نفرمودید؟!.اینجانب هیچگاه به مقدسات اهل تسنن بی احترامی و جسارت نمی کنم ولکن از کتابهای خودتان سخن بمیان آوردم که واقعاً این کتابها چه می گویند؟ آیا این سخنان شیخین نیست؟!  اگر چنین نیست پس چرا شما این کتاب ها را از معتبرترین کتب عامّه معرفی می نمایید؟!

عجیب تر آنکه مطلب جالب و البته قابل تأملی در گرانسنگ ترین کتابهای نزد شما دیدم که عمربن خطاب بارها گفت: به خدا که شایسته ترین فردی که مردم را به طریق حق هدایت نماید علی است، اگر به خلافت برسد».و اگر علی خلافت را به دست بگیرد، قطعاً مردم را به حق مبین و صراط مستقیم هدایت خواهد نمود.

این مطالب را در کتاب های  ابن عبدالرزاق (استاد بخاری) در کتاب المُسَنَّد؛جلد5 ، صفحه446. الامامه والسیاسه؛ جلد1، ص43، انساب الاشراف؛ جلد5 ، صفحه18 و نیز شبیه این روایت در تاریخ طبری؛ جلد3 ، صفحه301- تاریخ اسلام (ذهبی)؛ جلد3 ، صفحه305- الولایه والنّهایه (ابن کثیر دمشقی)؛ جلد7 ، صفحه 165و ... مطالعه کردم.

جناب مولوی عبدالحمید!

واقعاً این کتابها چه می گویند؟! آیا شما نیز  به این کتب مراجعه داشتید که حتماً داشتید، پس چگونه می شود که بزرگان اهل تسنن در کتابهایشان چنین وصایت و ولایت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام را از لسان آنهایی که خلیفه شان می پنداشتند ببینند و تبعیت از آنان نکنند؟!

جناب آقای مولوی!

خلفایی که شما به آنان معتقدید در جملات فوق به شما می گویند خلافت سزاوار حضرت علی علیه السلام بوده، چرا که اگر پس از رسول خدا ، حضرت علی علیهما السلام خلافت را به دست می گرفت ، قطعاً مردم را به حق مبین و صراط مستقیم هدایت و راهنمایی خواهد نمود.

یقیناً اگر جوانان فهیم اهل تسنن این روایات را بینند و تأمل کنند، مذهب اهل بیت را حق تشخیص می دهند و  فوج فوج به تشیّع ، مذهب اهل بیت و ولایت حَقّه امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام روی می آورند و جای بسی تأمل است که چرا آقایانی مانند جنابعالی این روایات را برای جوانان  اهل تسنن بیان نمی کنند ؟!

عجیب تر آنکه جناب شیخ سلیمان بن ابراهیم خواجه کلان بن محمد بابا حسینی بلخی قندوزی در کتاب ینابیع الموده  ، موده هشتم ، حدیث پنجم ، صفحه 304 می نویسد : عثمان ، بارها در بین مردم  به برتری امیرالمؤمنین علیه السلام اقرار نمود و گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود: من و علی از یک نور آفریده شدیم چهار هزار سال پیش از آنکه خدا آدم را بیافریند و چون خدا آدم را آفرید این نور را در صلب آدم قرار داد، و همچنان یکی بودیم تا در صلب عبد المطلب از یکدیگرجدا شدیم و در من نبوت جایگیر شد و در علی وصایت. !

جناب مولوی عبدالحمید!

مگر در کتاب مناقب خوارزمی که از منابع مهم اهل تسنن بشمار می رود ، در فصل 8 صفحه 57 روایت نشده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند : هر کس از راه و روش علی بن ابی طالب علیهماالسلام فاصله بگیرد از من و راه من فاصله گرفته و هر کس از من جدا شود و دوری گزیند از خدا فاصله و دوری گرفته است؟

این مهم را نیز عرضه بدارم که متأسفانه شاهد آن هستیم که عده ای ، علاوه بر  نادیده گرفتن فضائل و مناقب بی نظیر علوی ، القاب خاصه حضرت صدیق اکبر و فاروق اعظم امیرالمؤمنین علی علیه السلام را نیز غصب نمودند و لقب اختصاصی علی بن ابی طالب علیه السلام را بر دیگران نهادند!

طبرى سنی می نویسد: « قال علی بن ابی طالب: أنا عبدالله واخو رسوله وأنا الصدّيق الأکبر. لا يقولها بعدي الا کاذب مفتر، صليت مع رسول الله قبل الناس بسبع سنين؛ امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام فرمودند: من بنده ی خدا و برادر رسول اویم، و من صدّیق اکبر هستم، این ادّعا را بعد من به جز دروغگو و افترا زننده نمی کند، همانا من هفت سال قبل از مردم نماز به جای آوردم ». این مطلب در معتبرترین کتابهای شما نقل شده و شما می توانید به کتابهای المستدرک علی الصحیحین ، جلد 3 ، صفحه 121 ، ح 4584 ، السنن الکبری، جلد 5 ، صفحه 107، ح 8395 ،خصائص امیر المومنین صفحه 25 ، ح7 ، سنن ابن ماجه، جلد 1، صفحه 44، ح 120 ،المصنّف، جلد 12، صفحه 65 ، ح 12133  ، معرفة الصحابة ، جلد 1 ، صفحه 301، تاریخ الامم و الملوک، جلد 2 ، صفحه 310 و دهها کتاب دیگرِ مورد قبولِ اهل تسنن مراجعه نمایید. همچنین محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤل، طبری در کبیر، بیهقی در سنن و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه از ابن عباس، سلمان، ابی ذر و حذیفه نقل می‏نمایند که رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با دست، اشاره به علی بن ابی طالب نمود و فرمود: «ان هذا اول من آمن بی و اول من یصافحنی یوم القیامة و هذا الصدیق الاکبر و هذا فاروق هذه الامة یفرق بین الحق و الباطل؛ همانا علی نخستین کسی است که به من ایمان آورد و  اول کسی بود که در روز قیامت با من مصافحه می کند علی، صدیق اکبر و فاروق این امّت و جداکننده حق از باطل است.

جناب مولوی !

 جوانان اهل تسنن چگونه می توانند به مولوی هایشان اعتماد کنند در حالی که تا به امروز این واقعیات را کسی برایشان نقل نکرده است.

البته بحمدلله حضرتعالی مستحضرید که مسئله امامت و وصایت امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام  در قرآن مجید آمده و در سنّت و حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله محصور به روز غدیر و هجدهم ذی الحجه عام حجّة الوداع نبود و رسول خدا بارها بر وصایت ، خلافت و جانشینی حضرت علی بن ابی طالب علیهما السلام تأکید نموده و سخن گفته اند.

یکی از مواردی که در کتابهای معتبر نزد اهل تسنن به کرّات مطالعه نمودم مسئله بسیار مهم و البته دردناک پنجشنبه سیاه تاریخ است. نمی خواهم خاطر مبارکتان را جریحه دار کنم. ولی متنی راکه از نظر تان می گذرانم، از کتب شیعه نیست.از معتبرترین کتب نزد اهل تسنن نقل شده که خون و نه فقط اشک از دیدگان هر شیعه و سنی آزاده ای جاری می کند که چگونه درلحظات آخر عمر شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله ، عده ای، حضرتش را آزرده و اذیت نموده و ایشان را دلشکسته و ناراحت و قلبش را جریحه دار کردند، با اینکه قرآن مجید می فرماید:( إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً  «الاحزاب 57»

آن اذیت و آزار و تهمت و جسارت به حدی بود که حضرت صدیقه شهیده، فاطمه زهرا سلام الله علیها که رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره ایشان فرمودند :«یرضی الله لرضاها و یغضب لغضبها»درباره آن فرموند: «وَ اُزيلَتِ الحُرمَة عِندَ مَماتِه. فَتِلکَ وَاللّه النازِلَة الکُبرى، وَالمُصيبَة العُظمى ... !»« الإحتجاج على أهل اللجاج، جلد‏1، صفحه 103»

قبل از اینکه این روایت و حقیقت تلخ تاریخ که در کتب معتبر نزد اهل تسنن نقل شده را برایتان بازگو کنم ، از تمامی شیعیان و اهل تسنن پوزش بطلبم که اهانت بزرگ تاریخ به رسول گرامی اسلام را از کتابهای معتبر خودشان برایشان گوشزد می کنم.

بزرگان و اکابر شما اهل تسنن در کتابهایشان، از جمله: صحیح بخاری کتاب العلم، جلد 4 باب 39، و کتاب الجهاد و السیر، جلد 1 باب 175، و کتاب الجزیه، جلد 2 باب 6، و کتاب المغازی، جلد 4 باب 84(باب مرض النبی و وفاته)، و کتاب المرضی، جلد 1. باب 17 و مسلم سه بار صحیح مسلم، کتاب الوصیه، جلد 6  باب 6، و جلد 7  باب6، و جلد 8همان باب نقل می کنند : پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در سال یازدهم هجرت، چند روز قبل از آنکه از دنیا بروند تصمیم گرفتند، سندی زنده در باب موضوع خلافت و تثبیت موقعیت و جانشینی امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام، به یادگار گذارند و خطاب به حاضران فرموند: «کاغذ و دواتی برای من بیاورید تا برای شما مطلبی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید»؛ پس از اين درخواست، "عمر بن خطاب" به مخالفت با رسول خداصلی الله علیه و آله برخاست و گفت: بیماری بر اين مرد (یعنی پیامبرـ والعیاذبالله ـ) چیره شده است  و هذیان می گوید، قرآن نزد شماست و کتاب خدا ما را کافی است.

صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب 84، جلد 4 و کتاب الجهاد و السیر، باب 175، جلد 1 و صحیح مسلم، کتاب الوصیه، باب 6، جلد 6 و تاریخ ابن خلدون، جلد 1 صفحه 475 می نویسد: وقتی رسول خدا این سخن ظالمانه و تهمت ناروای عمر  نسبت به خود را شنیدند  به او و آن هایی که گفته عمر را تأیید نمودند فرمودند: از نزد من برخیزید و دور شوید و مرا به حال خود  واگذارید! چراکه این حالتی که من در آن هستم، بهتر از چیزی است که مرا بدان فرا می خوانید...

در اینجا سؤال اینجانب از حضرتعالی و همه آزادگان جهان این است که  نسبت دادن هذیان به پیامبر خدا به چه معنی مى باشد؟ مگر خداى متعال سخنان رسول خود را مستند به وحى الهى ندانسته و درباره ايشان فرموده است: (وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى)؛« رسول خدا ،از روى هوا وهوس سخن نمى گويد و سخنان وى جز وحى الهى نيست.» «القلم 3و4»

جناب آقای عبدالحمید!

نام این حقیقت تلخ تاریخ را چه می گذارید؟ مگر  پس از این واقعه دردناک قلب مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله جریحه دار نشده و  سبب اذیت و آزار آن حضرت نگردیده است؟

سخنم را کوتاه می کنم. این رویداد تاریخیِ بسیار ناروا ،آنقدر تلخ و دردناک بود که ابن تیمیه در کتاب منهاج السنه جلد 6 صفحه 300 نقل می کند که: شهرستانی از مورخین بزرگ نزد اهل تسنن در کتاب ملل و نحل خود می نویسد: مخالفت خلیفه دوّم با درخواست رسول خدا سبب اختلاف موجود در جهان اسلام شد، و این زیان بزرگ و خسارت بی نظیر بشری نیز رقم خورد و تاریخ  از مصائب دیگری نیز حکایت دارد. «مختصر منهاج السنه جلد 2 صفحه 370 و منهاج الکرامة فی معرفة الامامة صفحه110»

این مسائل مطرح شده، نکات مهم علمی است که می تواند امت اسلامی را به ساحل نجات اتحاد و اخوت اسلامی برساند و آسیبی به وحدت سیاسی مسلمین در مقابل جهان کفر ندارد و الحمدلله حضرتعالی در سرزمینی زندگی می کنید که امت مسلمان در کنار هم زندگی می کنند و مانند شیعیان مظلوم دیگر کشورها که مورد ظلم و ستم آشکار واقع می شوند  نیستند.

شما در کشوری زندگی می کنید که اهل تسنن در کمال آرامش و آسایش زندگی می کنند و از امکانات کافی در تمامی سطوح بهره مند می باشند. این مطلب را نیز در نظر داشته باشید این سخنان مانع وحدت اسلامی نیست بلکه داعی وحدت ، اتحاد و اخوت اسلامی بوده و سخن اینجانب با حضرتعالی سخنی از باب مذاکره علم و اداء فریضه امر به معروف است.امر به معروفی که به فرمایش قرآن مجید اساس معروف بوده و آن خلافت ، امامت و ولایت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام است.

جناب آقای مولوی!

عقل و قلم حیران و سرگردان این مطلب‌اند که چه شد پس از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله، این فضایل و مناقب و افتخارات علوی که به شهادت آیه مباهله(أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُم...) «آل عمران 61»؛   قرآن و   پیامبر او را نفس و جان خود معرفی کرده بودند، بر عده‌ای سنگین آمد و درب خانه باب العلم را نه فقط بستند ، بلکه هیزم آورده و آن را سوزاندند و مدعیان خلافت! پهلوی دختر پیغمبر خدا را که همان مخزن اسرار نبوت و ولایت و لیلة القدر جهان  هستی بود، به جرم پیروی از رسول خدا و دفاع از حریم ولایت بشکستند و گوهر گران‌بهای وجودش که رسول خدا او را محسن نامگذاری کرده بودند را سِقط نمودند  که سند مظلومیت پاره تن رسول الله مخفی بودن قدر و قبر اوست؛ شاید امت خواستند مزد زحمات رسول خدا را چنین بدهند ! در حالی که خدا مودّت و محبت، طاعت و ولایت اهل بیت و قربای رسول را بر همه خلق واجب نموده و فرمود: (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏) «الشوری 23» و وقتی سؤال از قربی شد که آنها چه کسانی هستند؟ حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند: «هم علی و فاطمة و ابناؤهما»  «الجامع لاحکام القرآن للقرطبی جلد6 صفحه21 و 22.»

براستی آیا این رفتار خدا ناپسند از طرف پیشینیان با اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله سبب آن نشده که در عصر حاضر شاهد رفتار وحشیانه و قساوت بار وهابیان و تکفیریان با دوستان و محبان خاندان رسالت باشیم؟به نظر شما آیا آن هیزم آوردن به دورِ خانه وحی و سوزاندن آن الگویی برای منفجر نمودن حرم عسکریین در سامرا و منهدم کردن حرم و بارگاه امامان بقیع، فرزندان رسول خدا در مدینه منوره نبوده است؟؟؟

مگر عقلای دنیا به شخصیات علمی و اجتماعی خود ارج نمی نهند و  تمثال و رمز برای آنان برقرار نمی کنند؟ مگر رسول خدا و اهل بیت حضرت، اشرف خلایق و پایه گذار علم، دانش، اخلاق، انسانیت و فضیلت نیستند؟ پس چرا اینقدر در حقشان جفا نمودند؟! و چرا عده ای هنوز در سکوت هزار ساله به سر می برند!؟

به همین جهت است که می بینیم ، قرآن مجید مسلمانان را به اطاعت و پیروی از رسول خدا صلی الله علیه و آله، امیرمؤمنان حضرت علی و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام دعوت نموده و فرموده است: (اِنِّما وَليُّکُمْ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصلَّوهَ وَ يُؤتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ)«المائده 55»

و نیز فرموده: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ) «التوبه119» و از اطاعت و پیروی ظالمان نهی فرموده است (الَّذِینَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ) «هود113» کاملا روشن و آشکار است که آزار و اذیت رسول خدا و اهل بیت علیهم السلام از هر که باشد ظلم بوده و مرتکب آن ظالم می باشد ، و نیز روشن است که اطاعت و پیروی از رسول خدا و اهل بیت علیهم السلام یعنی اطاعت از انسانیت و در مقابل آن اطاعت و پیروی از ظالمان یعنی  تبعیت از طاغوت.

اینجانب در خاتمه حضرتعالی را  از باب اتمام حجّت به مطالعه کتابی از تألیفات خود که به همراه این نامه برایتان ارسال نمودم دعوت می کنم. این کتاب نامش "اتمام حجّت" است! رهیافتی است به استدلال ها و حجّت های گسترده ی اثبات حقانیت امیرالمومنین علی علیه السلام.

قطره ای است از اقیانوس بیکران فضائل و مناقب حضرت صدیق اکبر و فاروق اعظم امیرالمؤمنین علی علیه السلام که خدای متعال اراده فرموده و او را وصی، خلیفه و جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد و وارث علم اولین و آخرین گردد و از سایر انبیاء الهی و جمیع خلایق (غیر از رسول خدا صلی الله علیه و آله) اعلم باشد.

این کتاب، بر آن است که اتمام حجتی باشد بر تمامی ادیان و مذاهب، خصوصاً جوانان اهل تسنن، که با بازخوانی آن، امام و خلیفه بر حق، ولی الله و جانشین راستین رسول خدا فی الارض و اوّل وصی از اوصیاء اثنی عشرخاتم الانبیاء صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین را بشناسند و صراط مستقیم و راه حق را تشخیص دهند.

در این کتاب سعی بر آن بوده که اکثر آیاتی که در شأن و مقام، منزلت و حقانیت، امامت و وصایت امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام در قرآن است جمع آوری و برای اتمام حجت با آنهایی که منکر امامت و وصایت بلافصل امیرالمؤمنین علی علیه السلام هستند روایات معتبر کتب شیعه و سنی و حتی کتب آسمانی اعم از تورات، انجیل و زبور و نیزسخنان برخی از بزرگان ادیان و مذاهب را آورده تا جای هیچ شک و شبهه در این باب در اذهان باقی نماند.

به این امید که جنابعالی این دعوت نشأت گرفته از قرآن مجید را که فرموده (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَکيمٌ) «التوبه71» اجابت نموده و پرچمدار (ِأَدْعُواْ إِلىَ اللَّهِ  عَلىَ‏ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنى‏)«یوسف 108» شده  و داعین مذهب اهل بیت علیهم السلام باشید. اهل بیتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیث متواتر «ثقلین» آنان را به امر خدا همتای قرآن مجید و مفسر آن و جامع کلمه مسلمانان بر توحید معرفی نموده و فرمودند: «انّي مخلفٌ فيکم ما إن تمسکتم به لن تضلّوا إبداً کتاب الله و عترتي أهل بيتي و إنّهما لن يفترقا حتّي يردا علي الحوض  فانظروا فانظروا کیف تخلفوننی فیهما.» «مسند الامام احمد .جلد3 صفحه17 و جلد3 صفحه14 و جلد3 صفحه 26 و جلد5 صفحه181 و جلد 5 صفحه 189 و 190 و جلد 4 صفحه 371.»

امیدوارم به سخنان اینجانب که عمل به آیه کریمه (وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ) «العصر3» بوده عنایت نموده و یکایک روایات عرضه شده را با کتب اکابر علمی اهل تسنن تطبیق دهید و نمی از یمی از این مطالب که در باب حقانیت مذهب اهل بیت ولایت امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام عرضه شد را برگرفته و به فضل خدا  در آستانه جشن جهانی دهه فرخنده غدیریه، منور به نور تشیع و به مذهب اهل بیت علیهم السلام و ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام وارد شوید. (ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنينَ) «سوره حجر: ٤٦»

به امید آن روز که همه مسلمانان امر خدا و رسول را به گوش جان خریده و همگان وارد مذهب اهل بیت علیهم السلام (که جز  آن را طبق قرآن مجید، خدای متعال از احدی نمی پذیرد) شوند و  یک پارچه و یک دست گشته و شاهد آن باشیم که طنین دل انگیز  اشهد ان علی ولی الله از گلدسته های همه مساجد کشورمان و کشورهای جهان و علی الخصوص مسجد مکّی و مدنی طنین انداز شود و ندای آن گوش جهانیان را نوازش دهد و فضای عالم را به نور عدل و قسط منور فرماید. ان شاءالله تعالی.

والسلام علی من اتبع الهدی و علي جميع عباداللّه الصالحين
امیری سوادکوهی ـ ذی القعده 1434 هجری قمری
قم المقدسه

 

 

چهره بازیگر سریال عمر تا چه حد به واقعیت نزدیک است؟ این تصویر مربوط است به بازیگر فیلم عمر بن خطاب که در شبکه های ماهواره ای وهابیون در حال پخش می‌باشد. اکنون در نظر داریم چهره واقعی عمر بن خطاب را از کتب معتبر اهل سنت بررسی نماییم: ابن سعد در الطبقات به نقل از خود عمر، دلیل شدت سیاهی چهره‌اش را این گونه بیان می‌کند: سمعت عمر یقول انما جاءتنا الادمه من قبل اخوالی الطبقات الکبری: ج ۲ ص ۲۳۵. شنیدم که عمر می‌گفت: سیاهی چهره مان را از دایی‌هایمان به ارث برده‌ایم. کان عمر طویلا جسیما اصلع الشعر – الاصابه: ج ۴ ص ۳. عمر بلند قامت و هیکلی بزرگ داشته و سر او بی مو بوده است. کان رجلا طوالا اصلعا احور العینین – البدایه و النهایه ج ۷ ص ۱۵۶. احور العینین یعنی دو چشمش لوچ بوده و کج می‌دیده. حالا با همه این توصیفات آیا کارگردان فیلم امانت دار تاریخ اسلام است؟ آیا بیننده فیلم هر آنچه که در فیلم می‌بیند باید تصدیق و باور کند؟ دست آخر سؤالی در ذهن همه پدید می‌آید؛ به نظر شما چهره خلیفه دوم با این توصیفاتی که از کتب معتبر اهل سنت آورده شد چگونه خواهد بود؟ آیا تصویر ارائه شده در فیلم واقعی است؟!!!بنویسید...

 

 

 

یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:, :: 8:37 ::  نويسنده : باقرزاده

 

 

امام صادق(علیه السلام)فرمودند:

طلحه وزبیرکسی رانزدامیرالمومنین (علیه السلام)فرستادندکه:تونسبت به ماپرده دری کرده ای ومارانفرین ولعنت میکنی!این چه کاری است؟!ازتو،که ازشجاعان هرب هستی،انتظارنداشتیم که لعن برمارادین خودقراردهی !فکرمیکنی بااین کارماراشکست داده ای؟!

حضرت درجواب فرمودند:...چراازلعن ونفرین من فراری هستید؟!فإن لکلّ موقفٍ عملاً،هربرهه ای اقتضای نوعی ازبرخوردرادارد(یعنی درمیدان جنگ با شمشیروالان برای دفاع ازدین با لعن ونفرین باشمامبارزه کرده ودشمنی خودرااظهار میکنم)

بحارالانوارج32ص128

نفحات الاهوت فی لعن الجبت والطاغوت

 

 

اعتراف عمر به جنایات خویش در نامه ای به معاویه

علامه مجلسی(ره)در بحارالانوارمجلد30 صفحه287 رقم151 باسند مذکور ازابوحسين محمدبن هارون بن موسی التلعكبري ازپدرش ازابوعلي محمد بن همام ازجعفربن محمد بن مالک الفزاری از عبد الحمن بن سنان صيرفي از جعفربن علی حوار ازحسن بن مسکان از مفضل بن عمر جعفی ازجابر جعفی از سعيد بن مسيب که:

زمانی که حسين بن علی(صلوات الله عليهما)کشته شدوخبر شهادت وبريدن سر آن حضرت و بردن آن نزد يزيد ابن معاویه (لعنهما الله)وکشته شدن هیجده نفر از اهل بیت و پیجاه و سه نفر از شیعیان و علی اصغر که طفلی شیر خوار بود در پیش رویش و اسیر شدن ذریّه آنحضرت در مدینه منتشر شد و مجلس ماتم در حضور زنان پیامبر(صلّ الله علیه وآله وسلّم)درخانه ام سلمه و در خانه های مهاجرین و انصار بر پا گردید؛پس عبدالله بن عمربن خطاب(لعنهما الله) فریادزنان،لطم زنان وگریبان چاک زنان! از خانه اش بیرون آمد و می گفت:«ای گروه بنی هاشم و قریش ومهاجرین وانصار!آیارواست این کارها نسبت به رسول خدا واهل بیت و ذریّه اش در حالی که شما زنده اید و روزی می خوریدو در برار یزید ساکت بنشینید؟»،پس از مدینه خارج شد ودر تمام روز و شب مردم را تحریک می کرد و به شهری وارد نمی شد مگر اینکه فریاد می کشید و اهالی شهر را بر علیه یزید می شورانید،تا اینکه اخبار به یزید نوشته شد.

پس از گروهی از مردم عبور نکرد مگر اینکه به حرف هایش گوش دادند و یزید را لعن کردند و می گفتند:«این عبدالله بن عمر(لعنهما الله)خلیفه رسول خداست که کار یزید را با اهل بیت رسول خدا انکار می کندومردم را به نفرت جستن ازیزید می خواند؛هرکه اورا یاری نکند دین ندارد ومسلمان نیست».مردم شام مضطرب شدند،عبدالله بن عمر(لعنهما الله)  به سوی دمشق روانه شد و عده از مردم به دنبالش بودند،پس خبرچین یزید(لعنه الله)وارد شد و خبر به ورودش داد و عبد الله می آمد در حالی که دست بر فرق سرش گذاشته بود ومردم شتابان از جلو و عقب او حرکت می کردند.

یزید گفت:«هیجانی از هیجانهای ابامحمد(کنیه عبدالله بن عمر(لعنهما الله))   است،به زودی به اشتباه خود پی خواهد برد!سپس به او اذن مجلس خصوصی داد؛عبدالله بن عمر داخل شد وفریاد زنان می گفت:«داخل نمی شوم ای امیرالمؤمنین!با اهلبیت محمد (صلّ الله عليه و آله) کاری کرده ای که اگر تُرک و روم توانایی داشتند روا نمی داشتند آنچه را که تو روا داشتی و نمی کردند آنچه را که تو کردی.از این بار گاه دور شو تا مسلمانان کسی را که از تو سزاوار تر است انتخاب کنند».یزید به او مرحبا گفت وتواضع کرد و او را به سینه خود چسبانید و گفت:ای ابا محمد!هیجان زده نشو و فکر کن وچشم و گوشت را باز کن.در باره پدرت عمربن خطاب(لعنه الله)   چه میگویی؟آیا هدایت کننده و هدایت شده و خلیفة رسول الله(صلّ الله عليه و آله)ویاور او و پدر زن اوکه خواهرت حفضه باشد نبود؟آیا کسی نبود که به رسول الله(صلّ الله عليه و آله)گفت: «لات و عزّی آشکارا پرستش می شوند و الله در نهان»؟

عبد الله بن عمر(لعنهما الله)گفت: «همانطور است که وصف کردی،در باره اش چه میخواهی بگویی؟»

یزید(لعنه الله)گفت:پدرتو حکومت شام را به پدرم داد یاپدر من خلافت رسول الله را به پدر تو داد؟ عبدالله بن عمر گفت:پدر من حکومت شام را به پدر تو داد. گفت:ای ابامحمد!آیابه سبب پدرت وعهدی که با پدر من بست راضی می شوی؟یا راضی نمی شوی؟ عبدالله گفت:راضی می شوم دوباره پرسید:آیا به سبب پدرت راضی می شوی؟ گفت: بله

سپس یزید(لعنه الله)بادستش(به نشانه پیمان و عهد)به دست عبد الله زد و گفت: بیا تا آنرا بخوانی! پس برخاست و با او رفت و سپس وارد مخزنی از خزائن او شدند؛پس یزید(لعنه الله)صندوقی را خواست و در آنرا باز کرد و از آن جعبه ای قفل شده و مهر شده بیرون آورد؛آنرا هم باز کردو طوماری که در پارچظ ابریشمی سیاهی پیچیده شده بود بیرون آورد و آنرا با دستش باز کرد و گفت: ای ابامحمد! آیا این دست خطّ پدرت هست یانه؟ گفت آری به خدا.پس طومار را از دست یزید(لعنه الله)  گرفت وبوسید! یزید(لعنه الله)به او گفت:بخوان.و عبد الله بن عمر(لعنه الله)  آن نامه را خواند، پس در آن نامه ایچنین نوشته بود:

« بسم الله الرحمن الرحیم؛آن کسی که مارا باشمشیر وادار کرد که به او اعتراف نمائیم،اقرار کردیم درحالی که سینه ها از خشم و غضب خروشان،وجانها آشفته و مشوّش،و نیت ها و دیدگان در شک و تردید بود،بدان جهت از او اطاعت کردیم که شمشیر قوم و قبیلة یَمَنی خود رااز سر ما بردارد و آن کسانی از قریش که دست از دین آباء و اجدادی خود برداشته بودند مزاحم ما نشوند.به بت«هبل»ودیگربتان و«لات»و«عزّی»قسم که عمر از آنروز که آنها را پرستیده هرگز دست از آنها برنداشته،پروردگار کعبه را نپرستیده و گفتاری از محمد را تصدیق ننموده است مگربه جهت حیله و بدست آوردن فرصت مناسب و ضربه زدن به او،او سحر و جادوی بزرگی برای ما آورد که به سحر های بنی اسرائیل با موسی و هارون و داوود و سلیمان و پسرمادرش،عیسی،افزود و سسحر و جادوی همة آنان را او یک تنه آورد و برآنان این نکته را افزود که اگر او را باور داشته باشند، باید این نکته را بپذیرند که او سالار و آقای ساحران است.

پس ای پسر ابوسفیان!پیرو سنت و دین خود و قوم خودت باش و عمل به همان چیزی که گذشتگان تو برآن بودند،به انکار این بنای کعبه که عقیده دارند که پروردگارشان به آمدن طواف این خانه امر کرده و آن را برایشان قبله قرار داده است و خیال کردند که آن خانه خداست،وفادار باش وبه نماز و حجّشان که رکن دین خود قرار داده و می پندارند که از جانب خداست توجهی نداشته باش!

از جمله کسانی که محمد را یاری کردند این سلمان فارسی طمطمانی(کسی که زبانش فصیح نیست)است به نام روزبه.و گفتند که به محمد وحی نازل شده است:

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ»(آل عمران:96) و می گویند خداوند گفته است : «قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ»(بقره:144)

آنان نمازشان را برای سنگها قرار داده اند،اگر نبود سحر او چه چیز باعث می شدکه ما از پرستش بتان دست برداریم؟ با اینکه آنها هم از سنگ،چوب،مس،نقره وطلاست؟به لات و عزی قسم که دلیلی برای دست برداشتن از اعتقاد دیرین خود نداریم،اگرچه سحر و به اشتباه اندازی کنند.تو با چشم باز بنگر و با گوش شنوا بشنو،با جان و دلت در اوضاع آنها فکر کن وشکر کن لات و عزی و خلافت سید رشید عتیق بن عبد العزّی(کنیّة ابوبکر(لعنه الله))را بر امت؛ وحکومت او بر اموال و خونها و دین و جانها و حلال و حرام امت و جمع کردن حقوق،که انها گمان میکردند برای خدا جمع می کنند تا با ان اعوان و انصار خود را زیاد کنند،پس ابو بکر به سختی و درستی زندگی کرد،در ظاهر خضوع و خشوع می کرد و درباطن سرسختی و نافرمانی داشت و غیر از همراهی با مردم چاره ای نمی دید.

والبته من برستارةدرخشان و نشان پرفروغ و پرچم پیروز و توانمند بنی هاشم که حیدر نامیده می شد و داماد محمد شده و با همان دختری که بانوی زنان جهانیان قرار داده و فاطمه اش نامیده اند ازدواج کرده بود،حمله بردم تاآنجا که بر در خانه علی و فاطمه و فرزندانشان حسن و حسین و دختراشان زینب و امّ کلثوم و کنیزی به نام فضّه،به همراه خالد بن ولید و قنفذ غلام ابوبکر و دیگر یاران ویژه خود رفتم.به شدت در را کوبیدم،کنیز آن خانه پرسید:کیست؟به او گفتم:به علی بگوکار های بیهوده را رها کن و به خودت وعده خلافت نده،خلافت از آن تو نیست،از آن کسی است که مسلمانان او را اختیار کنند و بر گردش جمع شوند.قسم به پروردگار لات و عزّی که اگر کار به ابو بکر واگذار می شد،از رسیدن به آنچه که رسید ناتوان بود یعنی جانشینی ابن ابی کبشه(کنیه ای که به حضرت رسول اکرم(صلّ الله عليه و آله)داده بودند و آن ملعون ازل و ابد(لعنه الله)به کار برده است).اما من چهرة واقعی خود را برایش گشودم وچشمانم را باز کردم.

 ابتدا به قبیله نزار و قحطان گفتم:خلافت جز در قریش نمی تواند باشد،تاوقتی که از خداوند اطاعت می کنند از آنان اطاعت کنید!و این را فقط و فقط به این جهت گفتم که پسر ابو طالب در جنگهای محمد خونها ریخته بود و دُیُون او را که هشتاد هزار درهم بود ادا کرده بود و سفارشهای او را انجام داده بود و قرآن را جمع کرده بود و به ظاهر باطنش حکم می کند؛و همچنین به سبب گفتار مهاجرین که وقتی به آنان گفتم که امامت از قبیله قریش است،گفتند:«او أصلَعُ البَطین (دو لقب امیر المؤمنین عليه السلام است) همان کسی که رسول خدا برای او از تمامی امّت بیعت گرفت و ما در چهارجا او را به لقب امیر المؤمنین سلاو تحیّت گفتیم،ای قریش،اگر شما فراموش کردید ما فراموش نکرده ایم؛بیعت وامامت و خلافت و وصایت پیامبر،حقّی واجب وامری صحیح بوده نه بیهوده و ادّعایی».

پس ما آنان را تکذیب کردیم ومن چهل نفر را وادار کردم که شهادت دهند که محمد گفته است که امامت با انتخاب و اختیار مردم است.در این هنگام انصار گفتند:ما از قریش سزاوار تریم زیرا ما به آنان پناه داده،یاریشان کردیم،و مردم به سوی ما هجرت کردند،اگر قرار باشد کسی که این مقام مربوط به اوست مشخص شود پس این مقام با وجود ما از آن شما نیست.وگروهی دیگر گفتند:یک امیر از ما ویک امیر از شما باشد.

به آنان گفتیم:چهل نفر گواهی دادند که امامان از قریش می باشند؛پس گروهی پذیرفتند و گروهی منکر شدند و با یکدیگر به نزاع پرداختند.پس من در حالی که همه می شنیدند گفتم:(امیر)آن کسی است که از همه مسن تر و از ملایمتر باشد.گفتند:که را می گویی؟ گفتم:ابوبکر را که رسول خدا او را برای نماز جماعت مقدم داشت ودر روز بدر در زیر سایبانی با او به مشورت نشست و رأی او را پسندید؛و در غاربا او بود و دخترش عایشه را به او داد و او را امّ المؤمنین نامید.ناگهان بنی هاشم با عصبانیت و خشم جلو آمدند؛زبیر از آنان پشتیبانی کرده در حالی که شمشیرش را از نیام در آورده بود گفت: یا با علی بیعت می شود یا این شمشیر من گردنی را راست نخواهد گذاشت!گفتم: زبیر،انتسابی به بنی هاشم فریادت را در آورده است،مادرت صفیّه دختر عبد المطلّب است.

گفت:قسم به خدا این شرافت بزرگ و افتخار من است،ای پسر حنتمه(مادر،خواهر وعمّةعمر(لعنه الله))و ای پسر صهّاک(مادر حنتمه که کنیزی بود معروف به زنا دادن)ساکت باش ای بی مادر!و سخنی گفت که چهل نفر از حاضران در سقیفه بنی ساعده از جا برخاسته و به او حمله ور شدند.به خدا سوگند نتوانستیم شمشیر را از دستش بگیریم مگر وقتی که او را بر زمین افکندیم،با اینکه هیچکس به یاری و کمک او نیامده بود.

من به سرعت خود را به ابو بکر رسانده با او دست داده بیعت کردم و به دنبال من عثمان بن عفان و دیگر حاضران در سقیفه غیراز زبیر چنین کردند؛به او گفتیم: یا بیعت کن یا تو را می کشیم!بعد مردم را از او دور ساخته گفتم:مهلتش دهید،او از روی خود خواهی و نخوت نسبت به بنی هاشم به خشم در آمده است.دست ابو بکر را در حالی که از ترس می لرزید گرفته و سر پا نگه داشتم و او را که عقلش مخلوط گشته بود و نمی دانست چه می کند،بر روی منبر محمد نشانیدم.به من گفت: ای ابا حفض!از خشم علی بیمناکم.

گفتم:علی به تو کاری ندارد[و سر گرم کار دیگری است] ابو عبیدة حرّاح نیز در این کار به من کمک کرد و دست ابو بکر را گرفته به سمت منبر می کشید و من از عقب او را به جلو می راندم مانند بزغاله ای که به سوی کارد قصاب با دست و پای لرزان کشانده می شود.بر روی منبر ایستاد در حالی که گیج و سرگردان بود به او گفتم:سخنرانی کن و خطبه بخوان! زبانش بند آمده،به وحشت افتاده و از سخن باز ایستاده بود.از ناراحتی دست خود را گاز گرفتم.به او گفتم: تو را چه شده؟[چرا گیج هستی؟]و او هیچ نمی گفت.میخواستم او را از منبر به زیر آورم و خود جای او را بگیرم؛ترسیدم مردم نسبت به آنچه در باره اش گفته بودم سرزنشم کنند.مردم(با دیدن این صحنه) پرسیدند:چه طور از فضل او گفتی؟آیا از رسول خدا در بارة او چیزی شنیده ای؟

گفتم:از فضل او از زبان رسول الله چیز هایی شنیده ام که آرزو دارم ای کاش مویی بودم بر سینة او و حکایتی با او دارم.پس گفتم: یا سخنی بگو یا از منبر پایین بیا!والله در صورت من چنین دید و فهمید که اگر از منبر پایین بیاید من بالای منبر میروم ومی گویم چیزی را که به گفتار او منجر نشود!بالاخره با صدایی ضعیف و ناتوان گفت:ولایت شما را به عهده گرفتم اما با وجود علی در بین شما بهترینتان نیستم.بدانید من شیطانی دارم که بر من مسلّط شده و مرا وسوسه می کند و خیر مرا در نظر ندارد(مقصود نحسش دومی ملعون است(لعنهما الله))پس هرگاه در کاری لغزشی حاصل شد مرا به راه راست بیاورید که در مویی و پوستی به شما ستم نکنم،برای خودم و شما استغفار می کنم. و از منبر پایین آمد در حالی که مردم به او خیره شده بودند،دستش را گرفتم وفشار دادم و او را نشانیدم؛مردم برای بیعت با او جلو آمدند،من در کنارش نشستم تا او را و کسانی را که بخواهند از بیعتش سر باز زنند بتر سانم.اوگفت: علی ابن ابی طالب چه کرد؟ گفتم:او خلافت را از گردن خود برداشت و به خاطر آنکه مسلمانان کمتر اختلاف داشته باشند،به اختیارآنان گذاشت و خودخانه نشین شده است.پس مرم بیعت می کردند درحالی که اکراه داشتند.

پس زمانیکه بیعت او فراگیر شد به ما خبر رسید که علی، فاطمه و حسن و حسین را به در خانه های مهاجران و انصار می برد و بیعت ما را با خودش در چهار موضع یاد آوری و آنان را تحریک می کند.مردم شبانه به او نوید یاری می دهند ولی صبح فردا از وعده خود بر می گردند.

پس به خانة علی رفتم تا از او بخواهم از خانه بیرون بیاید. کنیزش فضّه پشت در آمد به او گفتم:به علی بگو برای بیعت با ابوبکر بیرون بیاید چون مسلملنان با او بیعت کرده اند! فضّه گفت:امیر المؤمنین مشغول است.گفتم:این سخن ها را واگذار(وبهانه نیاور) بگو بیرون بیاید والّا داخل میشویم و به زور  بیرونش می کشیم!

پس فاطمه پشت در آمد،ایستاد و گفت:ای گمراهان دروغگو چه می گویید و چه می خواهید؟

گفتم ای فاطمه! گفت: ای عمر چه می خواهی؟ گفتم :چرا پسر عمویت تو را برای پاسخگویی فرستاده و خود پشت پرده نشسته؟ گفت:ای بد بخت!طغیان و سرکشی تو مرا از خانه بیرون آورده است تا حجّت و دلیل بر تو و بر هر گمرا هی ثابت شود.گفتم:این یاوه ها و حرفهای زنانه را کنار بگذار و به علی بگو بیرون بیاید.فاطمه گفت: محبت و احترامی دربین نیست،آیا مرا از حزب شیطان می ترسانی ای عمر با این که حزب شیطان ضعیف است؟گفتم:اگر علی بیرون نیاید هیزم فراوانی می آورم و خانه را با هر که در آن است می سوزانم تا اینکه برای بیعت بیاید.پس تازیانة قنفذ را گرفته بر او زدم و به خالد بن ولید گفتم:تو و همرا هانت به سرعت بروید وهیزم جمع کنید و گفتم:آن هیزم ها را آتش خواهم زد.

فاطمه گفت:ای دشمن خدا و دشمن رسول خدا و دشمن امیر المؤمنین!پس دستش را بر در گذاشت تا مانع من از باز کردن در شود. به طرف در رفتم،استقامت کرد؛با تازیانه بر دست هایش زدم،به دردش آورد،صدای ناله و گریه اش را شنیدم.نزدیک بود دلم بسوزد و برگردم که به یاد کینه های علی و حرص و ولع او در ریختن خون بزرگان عرب و نیرنگ محمد و سحرش افتادم؛پس در حالی که او خود را به در چسبانده بود تا مانع شود با تمام توان لگدی به در زدم [ناگهان] فر یادی کشید که گمان کردم مدینه زیر و رو شد،وصدا زد:«ای بابا ای رسول خدا این چنین رفتار می شود با حبیبه ات و دخترت،آه ای فضّه!مرا بگیر به خدا قسم فرزندی که در شکم داشتم کشته شد» صدای ناله اش را از درد سقط در حالی که به دیوار تکیه داده بود شنیدم.در را باز کردم و داخل شدم،به من چنان رو کرد که چشمهایم تاریک شد.از روی مقنعه طوری بر دو گونه اش زدم که گوشواره ها پاره شد و به زمین ریخت.

علی از خانه بیرون آمد.همینکه چشمم به او افتاد،به سرعت از خانه خارج شده(وفرار کردم) به خالد و قنفذ و همرا هانشان گفتم:از گرفتاری بزرگی رها شدم[و در روایت دیگر:جنایت بزرگی مرتکب شدم که بر خود ایمن نیستم،این علی است که از خانه بیرون آمده،من و همه شما توان مقاومت در برابر او را نداریم].علی خارج شد،در حالی که فاطمه دست برد تا پیشانی خود را ظاهر کند و به خدا استغاثه کند،علی چادر بر او کشید و گفت:ای دختر رسول خدا!خدا پدرت را رحمت بر عالمین مبعوث کرد؛قسم به خدا اگر نقاب از چهره برداری و هلاکت این خلق را بخواهی قطعاً دعای تو را اجابت می کند واز این ها بشری بر روی زمین باقی نمی ماند.چون تو و پدرت نزد خدا بزرگتر از نوح هستید که به خاطر(دعای)او همه اهل زمین و خلق زیر آسمان را هلاک کرد مگر آنها که در کشتی بودند. و قوم هود را به سبب تکذیب پیامبرشان هلاک کرد و قوم عاد را به باد صرصر و قوم ثمود را با دوازده هزار نفر به اطر کشتن آن ناقه و بچه اش عذاب کرد. منزلت تو و پدرت نزد خدا بالا تر از هود است و تو ای سیّدة زنان جهان بر این خلق نگون بخت موجب رحمت باش و موجب عذاب مباش.

درد سقط بر او شدید شد،داخل منزل شد و فرزندی سقط کرد که علی او را محسن نامیده بود.

من جمعیت زیادی در آنجا جمع کردم،اما نه بدان جهت که از کثرت آنها در مقابل علی کاری ساخته باشد بلکه برای دلگرمی خودم.او را در حالی که کاملاً در محاصره بود با اکراه و اجبار از خانه اش بیرون آورده برای بیعت گرفتن به جلو راندم. پس به راستی من به علم و یقینی که در آن شکی نیست می دانم که اگر من و همه اهل زمین تلاش می کردیم که او را بر این کار وادار کنیم نمی توانستیم اما (خودش آمد ) به خاطر چیز هایی که در دل داشت که من آنها را می دانم اما هم اکنون نمی گویم.

پس زمانی که به سقیفة بنی ساعده رسیدم،ابوبکر و اطرافیانش به تمسخر علی برخاستند. پس علی به من گفت:«ای عمر!آیا می خواهی در آنچه که به تأخیر انداخته ام شتاب کنم؟» گفتم: نه؛یا امیر المؤمنین! به خدا قسم خالد ابن ولید[سخنان]مرا شنید و به سرعت نزد ابو بکر رفت (وبازگوکرد)؛ابو بکر سه مرتبه در حالی که مردم می شنیدند گفت: مرا با عمر چه کار؟

هنگامی که علی داخل سقیفه شد ابو بکر به سمت او آمد؛گفتم: ای ابالحسن به تحقیق[با ابو بکر]بیعت کردی پس برگرد! ولی اکنون شهادت می دهم که علی با ابو بکربیعت نکرد و دستش را به سمت او دراز نکرد و من نمی خواستم پافشاری کنم مبادا در آنچه که در مورد من به تأخیر انداخته بود تعجیل کند،و ابو بکر به خاطر ترس و اظطرابی که از علی داشت، آرزو می کرد که کاش علی را در آنجا نمی دید!

و علی از سقیفه برگشت؛ از اوضاع او پرسیدیم(که کجا رفته است؟) گفتند: به سوی قبر محمد رفته و در آنجا نشسته است.پس من و ابو بکر بر خاستیم و دوان دوان به سمت او حرکت کردیم در حلی که ابو بکر [در راه]می گفت: وای بر تو ای عمر!با فا طمه چه کردی؟والله این کار زیانی آشکار است.گفتم:بزرگترین مشکلی که برای توست این است که با ما بیعت نکرد،و چندان مطمئن نیستم که مسلمانان اطرافش را نگیرند.

گفت:حالا می خواهی چه کنی؟ گفتم: تو وانمود می کنی(باید وانمود کنی)که او در کنار قبر محمد با تو بیعت کرده است.

پس به او رسیدیم در حالی که قبر را قبله قرار داده ، دست برخاک قبر نهاده بود و اطرافش را سلمان و اباذر و مقداد و عمار و حذیفه پسر یمان اطرافش را گرفته بودند؛پس روبرویش نشستیم،و به ابو بکر اشاره کردم که دستش را مانند علی روی قبر بگذارد و دستش را به دست علی نزدیک کند؛پس آن کار را انجام داد؛و من دست او را گرفتم تا به دست علی بکشم و بگویم که علی بیعت کرده است،اما علی دستش را بر گرفت.من و ابو بکر برخاستیم(وحرکت نموده)در حالی که پشت به آنها کرده بودیم و من می گفتم:خداوند علی را جزای خیر دهد وقتی به کنار قبر رسول الله حاضر شدی از بیعت با تو خود داری نکرد!

پس ابوذر- جندب بن جنادةغفاری-از بین آن جماعت فریاد زنان  برخاست و می گفت: ای دشمن خدا به خدا قسم علی با یک بردة آزاد شده(ابوبکر) بیعت نکرد؛و پیوسته هرقت گروهی با ما رو برو می شدند یا ما قومی را ملاقات می کردیم خبربیعت کردن علی را به آنها می دادیم و ابوذر(حرف)ما را تکذیب می کرد.

والله[علینه با ما در خلافت ابو بکر بیعت کرد و نه در خلافت من و نه با کسی که بعد از من است بیعت خواهد کرد و دوازده نفر از اصحابش هم نه با ابی بکر و نه با من بیعت نکردند.

پس ای معاویه چه کسی غیر از من کار من را انجام داد و دشمنی های گذشته را آشکار کرد ؟اما تو و پدرت ابو سفیان و برادرت عتبه؛ آنچه که در تکذیب محمد و نیرنگ با او و رهبری فتنه هایی در مکه و طلب  عده ای در کوه حراء برای قتلش کردید و گرد آوری احزاب و جمع آنها بر علیه او و سوار شدن پدرت بر شتر در حالیکه احزاب را رهبری می کرد و قول محمد(در بارة او) که:«خدا لعنت کند راکب(سوار)وقائد (کشندة افسار شتر)وسائق(رانندة شتر از عقب)را»و پدرت راکب و برادرت قائد و تو سائق بودی؛ می دانم.

و مادرت هند را فراموش نمی کنم که بسیار به وحشی بخشید تا برای «حمزه» کمین کند، همانی که او را در سرزمینش «اسد الرحمن» می خواندند،و با نیزه او را بزند.(پس چنین کرد)ودلش را شکافت و جگرش را بیرون کشید و آن را نزد مادرت آورد؛پس محمد به واسطة سحرش پنداشت که زمانی که هند جگر حمزه را داخل دهان کند تا آن را بخورد سنگ خواهد شد؛ پس او جگر را از دهان بیرون انداخت.پس محمد و یارانش او را آکله الأکباد(خورندة جگر ها، همان هند جگر خوار)نامیدند. ونیز کلام او را درشعرش برای دشمنی محمد ویارانش فراموش نکرده ام:   

 

ما دختران طارق هستیم که بر فرش های گرانبها راه می رویم

مانند در در گردنبند و مشک در فرق سر هستیم‏

اگرمردان به ما رو کنند دست به گردن می شویم و اگر پشت کنند

بدون محبت جدا می شویم

 

و زنان اطرافش در لباسهای زرد بدن نما صورتها و مچ دستها و سر های خود را نمایان کرده بودند و مردان را بر جنگ با محمد حریص می کردند؛براستی که شما به میل و رغبت اسلام نیاوردید ودر روز فتح مکه فقط و فقط از روی زور و اجبار اسلام آوردید پس محمد شما را اسیر آزاد شده قرار داد و زید برادر من و عقیل برادر علی ابن ابی طالب و عمویشان عباس را  مثل آنان قرار داد،و در دل پدرت همچنان خشم و کینه بود پس گفت: به خدا قسم ای پسر ابی کبشه(کنیه ای که به پیامبر (صلّ الله عليه و آله)داده بودند)مدینه را بر علیه تو از سواره و پیاده پر می کنم و بین تو و این دشمنان جدایی می افکنم.

 

محمد در حالی که به مردم اعلام می کرد و می فهماند که از باطن و آنچه که در دل اوست خبر دارد گفت:ای ابا سفیان! الله مرا از شر تو نگه دارد. و محمد برای مردم چنان نمایان می کرد که أحدی بر این منبر با لا نمی رود(به حکومت نمی رسد) مگر من و علی و کسانی از اهل بیتش که به دنبال او می آیند. پس سحرش باطل شد و تلاشش بی نتیجه ماند و ابو بکر بر فراز منبر رفت و من بعد از او بالا رفتم؛و ای بنی امیه امیدوارم شما بعد از من چوبه های طنابهای این (خیمة)خلافت باشید(به حکومت برسید)؛ بدین جهت  تو را والی شام کردم و بر تو مُلک آن را مباح کردم وتو را در آن شناساندم تابا گفتار محمد در بارة شما مخالفت کرده باشم. و باکی ندارم که محمد شعر یا نثر بگوید!براستی که او گفته است:به من وحی می شود و از پروردگارم نازل شده:«وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ(اسراء:60)» پس ای بنی امیه پنداشت که آن شجرة ملعونه شما هستید؛پس هر زمان که توانست دشمنی اش را با شما ظاهر کرد،همچنانکه هاشم(جدّ سوم پیامبر (صلّ الله علیه و آله و سلّم)) و بنی هاشم پیوسته دشمنان  بنی عبدشمس(جدّ سوم معاویه (لعنه الله) ) بودند.ای معاویه،من با این شرح و بسطی که از جریانات به توکردم،خیرخواه،ناصح و دلسوز تو می باشم و ترسانم از کم طاقتی وکم حوصلگی و کم صبری توکه عجله کنی در آنچه که به تو وصیت کردم و اختیار شریعت و امت محمد را به تو دادم؛ و مخالفت خود را به طعنه یا به شماتت به موت آشکار کنی یا آنچه را می گویند رد کنی یا در انجام آنچه آورده است کوتاهی کنی و هلاک شوی و آنچه من بالا بردم به زیر بکشی و آنچه من ساختم خراب کنی.کاملاً بر حذر باش و هر زمان که در مسجد محمد داخل شدی و بر منبر او رفتی به ظاهر او را در هر چیزی که آورده است تصدیق کن! با رعیت خود درگیر مشو و اظهار دلسوزی و دفاع از آنها را بنما و نسبت به آنها حلیم و بردبار باش و نسیم عطا و بخشش خود را نسبت به آنها بگستر؛وبر تو باد که بین ایشان اقامة حدود کنی و به آنان چنین نشان مده که حقی از حقوق الهی را واگذار می کنی،واجبی را ناقص مگذار و سنت محمد را تغییر مده که در این صورت امت را بر ما شورانده ای؛ بلکه آنها را از همان محل آرامش و امنیتشان بگیر و به دست خودشان آنان را بکش و با شمشیر خودشان نابودشان ساز! بر آنان ریاست کن اما از جنگ با انان بپرهیز.نرمی کن و از ایشان چیزی کم نگذار.برای آنان در مجلس خود جا بازکن و در محل نشستن خودت احترامشان کن و ایشان را به دست رئیس خودشان به قتل برسان.خوش رویی ات را ظاهر کن و خشمت را فرو خور،و آنها را عفو کن تا تو را دوست داشته باشند و اطاعتت کنند.

 

بر خودمان و بر تو از حرکت علی و دو فرزندش حسن و حسین ایمن نیستم پس اگر به همرا هی گروهی از امت توانستی با آنان پیکار کنی انجام بده و به کار های کوچک راضی مشو و به کار های بزرگ روکن و وصیت و عهد مرا حفظ کن،آن را پنهان نموده آشکار نکن و امر و نهی مرا امتثال کرده و گوش به فرمانم باش؛و از مخلفت با من بپرهیز و راه پدرانت را پیش گیر و انتقام خود را بگیر و پیرو آثار پدرانت باش.

 

پس هرچه بود از پنهان و آشکار برایت بیرون ریختم و مطلب را با این شعر به پایان می برم:

 


ای معاویه!قوم پیامبر کارشان بالا گرفته به خاطر کسی خلق را از بتهایشان جدا کرد

میل کردم به دینشان پس مرا به شک انداخت،پس دوری کن از دینی که پشتم به آن شکسته شد

اگر فراموش کنم فراموش نمی کنم ولید و شیبه را و عتبه و عاص که در جنگ بدر به زمین افتادند

در زیرغلاف قلب سوزشیاز فقرشان است ابوحکم همان شخص کوچک وفقیرشده از فقر.

انتقام این مردم را با ظاهر کردن شمشیر های هندی و نیزه های قاطع بگیر.

و به گروه مردان شام بپیوند ایشان شیرانند و باقی دربیشه های دشوار.

در فاسد کردن دینی که در گذشته برای آورد و پر از سحر و جادو بود سعی کن.

و کینه های گذشته را طلب کن در حالی که بدی دینی که تمام بنی نضیر را فرا گرفته آشکار می کنی.

جز به وسیلة دینشان به انتقام موفق نمی شوی پس با شمشیر قوم گردنهای قوم بنی عَمرو را جدا کن.
 
به این امید ولایت شام را به تو دادم که تو سزاوار تری  که بر گردی به دین حدت صخر.

 

یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, :: 16:21 ::  نويسنده : باقرزاده

لعن دشمنان اهل بیت علیهم السلام نزداهل سنت:

قاضی روزبهان که ازعلماءمتعصب اهل سنت است میگوید:((وامااهل سنت برآنند که تولای حضرت پیغمبر(ص)وآل اوواجب است برهربنده وتبری ازدشمنان اوبرهر مومنی فرض واجب است وهرکه ایشان را ولی ومتصرف امور خودنداندوبه آن معتقد نباشدوازدشمنان ایشان بیزاری نجویدوبیزارنگرددازجمله مومنان نیست وامالعن برکسیکه براهل بیت پیغمبر(علیهم السلام)ظلم کندبه اتفاق بی نزاع جایز است.دشمنی با پیغمبروآل اوازخصال کفراست زیراکه موالات ایشان جزء ایمان است ،پس دشمنی باایشان کفراست واقصی مراتب دشمنی،آن است که کسی رابکشندویابااوبجنگندووی راازحقش منع کنند.پس بنابراین(ابن ملجم ویزید ومعاویه)وغیرایشان ازکسانیکه متواترشده درمیان امت که ایشان ائمه کبارراکشته اند یازهر داده اندواز حقشان منع کرده اندبی شک میتوان برایشان لعن کردزیراکه خصال کفراست وبی شک ازایشان صادرشده وتوبه وبازگشتن به ایمان ثابت نشده،پس کفرشان ثابت است پس باتفاق،ایشان را میتوان لعن کرد...))

برائت ازدشمنان اهل بیت(علیهم السلام)ص5

نقل ازوسیله الخادم الی المخدوم ص285

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مناجات اميرالمومنين(م نتظران ظهور) و آدرس monajat1385.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان